مسافر کوچولو

شنیدن قشنگترین ریتم زندگیم

سلام دلیل بودنم امروز 4 آبانه دلبندم ،من و تو دیروز یه دیدار کوچولو با هم داشتیم  دبروز دومین سونوی من بود و آقای دکتر ضربان قلبتو برام گذاشت تا گوش کنم ،منم بی اختیار بخاطر اولین لمس بودنت اشک رو گونه  هام سرازیر شد   ما از ساعت 8.30 تا 11.30 نشتستیم که نوبتمون بشه بابا علیرضا خیلی ذوق دیدنتو  شنیدن  صدای قلبتو داشت ولی متاسفانه نتونست بیاد تو ، یعنی گفتن ورود همراه ممنوعه وقتی از اتاق اومدم بیرون انگار رو آسمونا پرواز میکردم  پاهام مال خودم نبود دوس داشتم صدای قلب کوچولوتو بارها و بارها توی ذهنم مرور کنم ... عصر وقت دکتر داشتم رفتم دکتر بهم گفت 2 هفته باید تو خونه باشی و هوای نی نی تو داشته با...
4 آبان 1393

دوستت داریم نفس زندگیمون ...

عشق مامان الان قد یه لوبیا شدی خیلی دوس دارم زودتر بزرگ شی تا بیشتر حست کنم ، هرچند الانم خیلی حسم بهت قویه وقتی زیر دلم تیر میکشه میفهمم هستی داری رشد میکنی و بزرگ میشی قربون همین قد و بالایی که الان داری چند وقت ذیگه میخوایم بریم صدای قلب قشنگتو بشنویم ... همش از خدا میخوام یه تن سالم سالم داشته باشی راسی بذار از جنسیتت بگم اکثرا به اتفاق میگن شما که جوجوی من باشی پسری کاکل زری ، ولی باید جونم برات بگه واسه مامانی و بابایی هیچ فرقی نداره که شما چی باشی فقط از خدا میخوایم که سالم و صالح باشی دوستت داریم نفس زندگیمون ..... ...
23 مهر 1393

اولین سونو و اولین دیدار با عزیز دلمون

سلام عشقم ،امید زندگیم پنج شنبه 17/07/93 حسابی مامانو دلواپس کردیا وروجکم بعد یه عالمه دلدرد و کمردرد و لکه بینی دلشوره گرفتمو وسریع زنگ زدم خانوم دکتر اونم گفت سریع برو سونوگرافی اورژانسی ، از شرکت زدم بیرون و رفتم سونو خدا میدونه تو دلم چه خبر بود خدا رو هزار مرتبه شکر که دکتر بعد از دیدن سونو گفت حالت خوبه فقط به استراحت مطلق احتیاج داری ... همون موقع بابا جونت زنگ زد و به مادرجون گفت سریع خودشو برسونه خونمون الان چند روزه تو خونه دارم استراحت میکنمو مادر جون زحمت کارارو میکشه مامانی ، عدسی من خیلی هوای خودتو داشته باش جونم به جونت وصله هاااااا.... این اولین عکس از شاهزاده کوچولوی مامان بابا ...
18 مهر 1393

لحظه باخبر شدن از ورود یه فرشته کوچولو

سلام امید زندگیمون سلام نفس مامان و بابا مامانی بعد اینکه تو  یه مسافرت کوچولوی شمال یه کوچولو اذیت شد و همش کمر درد داشت و یه کوچولو شک کرده بود به خودش ، تصمیم گرفت بره دکتر دقیقا تاریخ : 1393/07/14 خانوم دکترم با یه ازمایش اورژانسی یه خبر خیلی خوشو بهش داد که یه فرشته کوچولوی ناز و مهربون تو راهه ...... امید مامان نمیدونی چقد از شنیدن این خبرخوشحال شدم اولش باور نمی کردم بعدا احساس کردم رو هوا دارم پرواز می کنم ، گوشیم خاموش بود سریع از منشیش شارژشو گرفتم و به بابا علیرضازنگ زدم اونم مثل من اول تو شک بود و باور نمی کرد ولی بعدش کلی خوشحالی کرد..... بعدشم به مادرجون و و خاله جونت زنگ زدم  مادر جون توی جلسه بود و د...
14 مهر 1393
1