لحظه باخبر شدن از ورود یه فرشته کوچولو
سلام امید زندگیمون سلام نفس مامان و بابا
مامانی بعد اینکه تو یه مسافرت کوچولوی شمال یه کوچولو اذیت شد و همش کمر درد داشت و یه کوچولو شک کرده بود به خودش ، تصمیم گرفت بره دکتر دقیقا تاریخ :1393/07/14
خانوم دکترم با یه ازمایش اورژانسی یه خبر خیلی خوشو بهش داد که یه فرشته کوچولوی ناز و مهربون تو راهه ......
امید مامان نمیدونی چقد از شنیدن این خبرخوشحال شدم اولش باور نمی کردم بعدا احساس کردم رو هوا دارم پرواز می کنم ،
گوشیم خاموش بود سریع از منشیش شارژشو گرفتم و به بابا علیرضازنگ زدم اونم مثل من اول تو شک بود و باور نمی کرد ولی بعدش کلی خوشحالی کرد.....
بعدشم به مادرجون و و خاله جونت زنگ زدم مادر جون توی جلسه بود و داشت حدیث کسا میخوند همونجا برای سلامتیت کلی دعا کرد خاله جونتم که تا خبر و شنید کلی خوشحالی و گریه کرد از ذوقش...
فرداشم به مامان بزرگ مریم خبر دادم اونم کلی ذوق کرد و از پشت گوشی یه بوس برای جفتمون فرستاد
خلاصه ش که با خبر اومدنت کلی شادی برامون آوردی نفسم ....